مرده موش. موشی که فوت کرده باشد. موشی که مرگ براو عارض شده باشد. (از یادداشت مؤلف) : تا چند چو یخ فسرده بودن درآب چو موش مرده بودن. نظامی. ، (اصطلاح عامیانه) موذی به صورت خرد وناچیز. (یادداشت مؤلف). کنایه است از شخص آب زیرکاه و رند و ناقلا و موذی که در ظاهر خود را مظلوم و بی گناه و بی آزار و ساکت جلوه دهد. - مثل موش مرده، سخت ناتوان و بیکاره و زبون. (از یادداشت مؤلف). - موش مرده بازی درآوردن، خود را به موش مردگی زدن. ضعف و ناتوانی و بیکارگی وانمودن به دروغ. (از یادداشت مؤلف). خود را به موش مردگی زدن. معمولاً این ترکیب در حالی که گناهکاری بخواهد حالت بیگناهان و مردم بی آزار و چلمن را به خود گیرد یعنی موش مرده بسازد، نه اینکه همیشه حالت موش مردگی داشته باشد، استعمال می شود. (فرهنگ لغات عامیانه). - موش مرده بودن یا شدن، موش مرده گردیدن. به صورت موش مرده درآمدن
مرده موش. موشی که فوت کرده باشد. موشی که مرگ براو عارض شده باشد. (از یادداشت مؤلف) : تا چند چو یخ فسرده بودن درآب چو موش مرده بودن. نظامی. ، (اصطلاح عامیانه) موذی به صورت خرد وناچیز. (یادداشت مؤلف). کنایه است از شخص آب زیرکاه و رند و ناقلا و موذی که در ظاهر خود را مظلوم و بی گناه و بی آزار و ساکت جلوه دهد. - مثل موش مرده، سخت ناتوان و بیکاره و زبون. (از یادداشت مؤلف). - موش مرده بازی درآوردن، خود را به موش مردگی زدن. ضعف و ناتوانی و بیکارگی وانمودن به دروغ. (از یادداشت مؤلف). خود را به موش مردگی زدن. معمولاً این ترکیب در حالی که گناهکاری بخواهد حالت بیگناهان و مردم بی آزار و چلمن را به خود گیرد یعنی موش مرده بسازد، نه اینکه همیشه حالت موش مردگی داشته باشد، استعمال می شود. (فرهنگ لغات عامیانه). - موش مرده بودن یا شدن، موش مرده گردیدن. به صورت موش مرده درآمدن
موش مرده بودن. حالت و صفت موش مرده. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح عامیانه) ناتوانی و زبونی و ضعف و نیازمندی دروغین و ساختگی. چون موش مرده ناتوان و بیکاره و زبون و هیچکاره بودن وانمودن. (از یادداشت مؤلف). - خود را به موش مردگی زدن، خود را به دروغ ضعیف و علیل نمودن. به دروغ ضعف و بیماری نمودن. خود را چون موش مرده معرفی کردن. ناتوان و هیچکاره معرفی کردن. ضعف و ناتوانی نمودن بی ضعف و ناتوانی. (یادداشت مؤلف). - ، خود را فقیر و محتاج نشان دادن. خود را مستمند و نیازمند نمودن در حالی که چنان نیست. به دروغ فقر و تهی دستی نمودن. (یادداشت مؤلف)
موش مرده بودن. حالت و صفت موش مرده. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح عامیانه) ناتوانی و زبونی و ضعف و نیازمندی دروغین و ساختگی. چون موش مرده ناتوان و بیکاره و زبون و هیچکاره بودن وانمودن. (از یادداشت مؤلف). - خود را به موش مردگی زدن، خود را به دروغ ضعیف و علیل نمودن. به دروغ ضعف و بیماری نمودن. خود را چون موش مرده معرفی کردن. ناتوان و هیچکاره معرفی کردن. ضعف و ناتوانی نمودن بی ضعف و ناتوانی. (یادداشت مؤلف). - ، خود را فقیر و محتاج نشان دادن. خود را مستمند و نیازمند نمودن در حالی که چنان نیست. به دروغ فقر و تهی دستی نمودن. (یادداشت مؤلف)
کنایه از خونی که بر اثر رسیدن ضربه ای در بدن در زیر پوست جمع و منجمد شود. (آنندراج) : هر کس شراب آن لب جان بخش خورده است آب حیات در نظرش خون مرده است. غنی (از آنندراج)
کنایه از خونی که بر اثر رسیدن ضربه ای در بدن در زیر پوست جمع و منجمد شود. (آنندراج) : هر کس شراب آن لب جان بخش خورده است آب حیات در نظرش خون مرده است. غنی (از آنندراج)
معطر. (یادداشت مؤلف) : و علاج آن بطعامهای لطیف و زودگوار باید کرد چون تذرو و دراج و گنجشک بشوربا پخته و بریان کرده و به بوی افزارها خوش کرده چون زیره و کرویا و دارچینی و نانخواه و زعفران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - خوش کردۀ شاعر، کنایه از ممدوح بود. (آنندراج) : ز شاعر همه غایبان حاضرند خوش آنانکه خوش کردۀ شاعرند. ظهوری (از آنندراج)
معطر. (یادداشت مؤلف) : و علاج آن بطعامهای لطیف و زودگوار باید کرد چون تذرو و دراج و گنجشک بشوربا پخته و بریان کرده و به بوی افزارها خوش کرده چون زیره و کرویا و دارچینی و نانخواه و زعفران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - خوش کردۀ شاعر، کنایه از ممدوح بود. (آنندراج) : ز شاعر همه غایبان حاضرند خوش آنانکه خوش کردۀ شاعرند. ظهوری (از آنندراج)
موش مرده بازی در آوردن، خود را به موش مردگی زدن، توضیح معمولا این ترکیب در حالی که گناهکاری بخواهد ریخت بیگناهان و مردم بی آزار و چلمن را بخود بگیرد یعنی خود را موش مرده بسازد (نه اینکه همیشه حالت موش مردگی داشته باشد) استعمال می شود
موش مرده بازی در آوردن، خود را به موش مردگی زدن، توضیح معمولا این ترکیب در حالی که گناهکاری بخواهد ریخت بیگناهان و مردم بی آزار و چلمن را بخود بگیرد یعنی خود را موش مرده بسازد (نه اینکه همیشه حالت موش مردگی داشته باشد) استعمال می شود